اثبات شفاعت در قرآن
به دو معنى متفاوت گفته مىشود:
الف- شفاعت در لسان عامه به این گفته مىشود که شخص شفیع از موقعیت و شخصیت و نفوذ خود استفاده کرده و نظر شخص صاحب قدرتى را در مورد مجازات زیردستان خود عوض کند.گاهى با استفاده از نفوذ خود یا وحشتى که از نفوذ او دارند. و زمانى با پیش کشیدن مسائل عاطفى و تحت تاثیر قرار دادن عواطف طرف.و زمان دیگرى با تغییر دادن مبانى فکرى او، در باره گناه مجرم و استحقاق او، و مانند اینها ...
بطور خلاصه شفاعت طبق این معنى هیچگونه دگرگونى در روحیات و فکر مجرم یا متهم ایجاد نمىکند، تمام تاثیرها و دگرگونیها مربوط به شخصى است که شفاعت نزد او مىشود (دقت کنید).
این نوع شفاعت در بحثهاى مذهبى مطلقا معنى ندارد، زیرا نه خداوند اشتباهى مىکند که بتوان نظر او را عوض کرد، و نه عواطفى به این معنى که در انسان است دارد که بتوان آن را برانگیخت، و نه از نفوذ کسى ملاحظه مىکند و وحشتى دارد و نه پاداش و کیفرش بر محورى غیر از عدالت دور مىزند.
ب - مفهوم دیگر شفاعت بر محور دگرگونى و تغییر موضع" شفاعت شونده" دور مىزند، یعنى شخص شفاعت شونده موجباتى فراهم مىسازد که از یک وضع نامطلوب و درخور کیفر بیرون آمده و به وسیله ارتباط با شفیع، خود را در وضع مطلوبى قرار دهد که شایسته و مستحق بخشودگى گردد، و همانطور که خواهیم دید ایمان به این نوع شفاعت در واقع یک مکتب عالى تربیت و وسیله اصلاح افراد گناهکار و آلوده، و بیدارى و آگاهى است، و شفاعت در منطق اسلام از نوع اخیر است.»[3]
ایشان می نویسند: « بدون شک مجازاتهاى الهى چه در این جهان و چه در قیامت جنبه انتقامى ندارد، بلکه همه آنها در حقیقت ضامن اجرا براى اطاعت از قوانین و در نتیجه پیشرفت و تکامل انسانها است، بنا بر این هر چیز که این ضامن اجراء را تضعیف کند باید از آن احتراز جست تا جرات و جسارت بر گناه در مردم پیدا نشود.
از سوى دیگر نباید راه بازگشت و اصلاح را بکلى بر روى گناهکاران بست بلکه باید به آنها امکان داد که خود را اصلاح کنند و به سوى خدا و پاکى تقوا باز گردند.
" شفاعت" در معنى صحیحش براى حفظ همین تعادل است، و وسیلهاى است براى بازگشت گناهکاران و آلودگان، و در معنى غلط و نادرستش موجب تشویق و جرات بر گناه است.»[4]
اثبات شفاعت در قرآن
در باره شفاعت بحثهای متعددی مطرح است که این مقاله ی کوتاه توان پرداختن به آنرا ندارد. در این مقاله ما تنها شفاعت را از منظر قرآن مورد بحث قرار می دهیم و اینکه اصلاً آیا می توان با توجه به آیات قرآن شفاعت را اثبات کرد یا خیر؟
در قرآن آیات متعددی در باره شفاعت داریم لکن مضمون آنها با یکدیگر متفاوت است .
گروه اول شفاعت را مطلقاً رد می کند مثل این آیات شریفه که می فرماید: « وَ اتَّقُوا یَوْماً لا تَجْزی نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَیْئاً وَ لا یُقْبَلُ مِنْها شَفاعَةٌ وَ لا یُؤْخَذُ مِنْها عَدْلٌ وَ لا هُمْ یُنْصَرُونَ »[5]
« وَ اتَّقُوا یَوْماً لا تَجْزی نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَیْئاً وَ لا یُقْبَلُ مِنْها عَدْلٌ وَ لا تَنْفَعُها شَفاعَةٌ وَ لا هُمْ یُنْصَرُونَ»[6]
« یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِمَّا رَزَقْناکُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَ یَوْمٌ لا بَیْعٌ فیهِ وَ لا خُلَّةٌ وَ لا شَفاعَةٌ وَ الْکافِرُونَ هُمُ الظَّالِمُون »[7]
« وَ لَقَدْ جِئْتُمُونا فُرادى کَما خَلَقْناکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ تَرَکْتُمْ ما خَوَّلْناکُمْ وَراءَ ظُهُورِکُمْ وَ ما نَرى مَعَکُمْ شُفَعاءَکُمُ الَّذینَ زَعَمْتُمْ أَنَّهُمْ فیکُمْ شُرَکاءُ لَقَدْ تَقَطَّعَ بَیْنَکُمْ وَ ضَلَّ عَنْکُمْ ما کُنْتُمْ تَزْعُمُونَ »[8]
« وَ یَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا یَضُرُّهُمْ وَ لا یَنْفَعُهُمْ وَ یَقُولُونَ هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللَّهِ قُلْ أَ تُنَبِّئُونَ اللَّهَ بِما لا یَعْلَمُ فِی السَّماواتِ وَ لا فِی الْأَرْضِ سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمَّا یُشْرِکُونَ »[9]
« فَما لَنا مِنْ شافِعین »[10]
« وَ لَمْ یَکُنْ لَهُمْ مِنْ شُرَکائِهِمْ شُفَعاءُ وَ کانُوا بِشُرَکائِهِمْ کافِرینَ »[11]
« أَ أَتَّخِذُ مِنْ دُونِهِ آلِهَةً إِنْ یُرِدْنِ الرَّحْمنُ بِضُرٍّ لا تُغْنِ عَنِّی شَفاعَتُهُمْ شَیْئاً وَ لا یُنْقِذُونِ » [12]
« فَما تَنْفَعُهُمْ شَفاعَةُ الشَّافِعینَ »[13]
گروه دوم- آیاتى است که" شفیع" را منحصرا خدا معرفى مىکند مانند: " ما لَکُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَلِیٍّ وَ لا شَفِیعٍ"[14]
گروه سوم- آیاتى است که شفاعت را مشروط به اذن و فرمان خدا مىکند مانند:" مَنْ ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ"[15]
گروه چهارم- آیاتى است که شرائطى براى شفاعت شونده بیان کرده است گاهى این شرط را رضایت و خشنودى خدا معرفى مىکند مانند:" وَ لا یَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضى"[16]
حال باید به گونه ای این آیات را با یکدیگر جمع کنیم.
حضرت آیت الله مکارم (حفظه الله) در تفسیر نمونه آیات قرآن را مثبت شفاعت دانسته اما نه بصورت مطلق ، ایشان می فرماید: « آیات شفاعت بخوبى نشان مىدهد که مساله شفاعت از نظر منطق اسلام یک موضوع بى قید و شرط نیست بلکه قیود و شرایطى، از نظر جرمى که در باره آن شفاعت مىشود از یک سو، شخص شفاعت شونده از سوى دیگر، و شخص شفاعت کننده از سوى سوم دارد که چهره اصلى شفاعت و فلسفه آن را روشن مىسازد.» [17]
ایشان می نویسند: « قرآن خط بطلانى بر خیالهاى باطل یهود مىکشد، زیرا آنها معتقد بودند که چون نیاکان و اجدادشان پیامبران خدا بودند آنها را شفاعت خواهند کرد، و یا گمان مىکردند مىتوان براى گناهان فدیه و بدل تهیه نمود، همانگونه که در این جهان متوسل به رشوه مىشدند.
قرآن مىگوید:" از آن روز بترسید که هیچکس بجاى دیگرى جزا داده نمىشود" (وَ اتَّقُوا یَوْماً لا تَجْزِی نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَیْئاً)." و نه شفاعتى (بى اذن پروردگار) پذیرفته مىشود" (وَ لا یُقْبَلُ مِنْها شَفاعَةٌ)." و نه غرامت و بدلى قبول خواهد شد" (وَ لا یُؤْخَذُ مِنْها عَدْلٌ)." و نه کسى براى یارى انسان به پا مىخیزد" (وَ لا هُمْ یُنْصَرُونَ)..... در حقیقت آیه فوق اشاره به این است که در این دنیا چنین معمول است که براى نجات مجرمان از مجازات از طرق مختلفى وارد مىشوند: گاه یک نفر جریمه دیگرى را پذیرا مىشود و آن را اداء مىکند.اگر این معنى ممکن نشد متوسل به شفاعت مىگردد و اشخاصى را بر مىانگیزد که از او شفاعت کنند.باز اگر اینهم نشد سعى مىکنند که با پرداختن غرامت خود را آزاد سازند.
و اگر دسترسى به این کار هم نداشت از دوستان و یاران کمک مىگیرد تا از او دفاع کنند تا گرفتار چنگال مجازات نشود.
اینها طرق مختلف فرار از مجازات در دنیا است، ولى قرآن مىگوید:اصول حاکم بر مجازاتها در قیامت به کلى از این امور جدا است، و هیچ یک از این امور در آنجا به کار نمىآید، تنها راه نجات پناه بردن به سایه ایمان و تقوا است و استمداد از لطف پروردگار.
بررسى عقاید بت پرستان یا منحرفین اهل کتاب نشان مىدهد که اینگونه افکار خرافى در میان آنها کم نبوده مثلا نویسنده تفسیر المنار نقل مىکند که در بعضى از مناطق مصر بعضى از مردم خرافى وجه نقدى به غسل دهنده میت مىدادند و آن را اجرت نقل و انتقال به بهشت مىنامیدند.و نیز در حالات یهود مىخوانیم که آنها براى کفاره گناهانشان قربانى مىکردند، اگر دست رسى به قربانى بزرگ نداشتند یک جفت کبوتر قربانى مىکردند! (المنار جلد 1 صفحه 306)در حالات اقوام پیشین که احتمالا قبل از تاریخ زندگى مىکردند مىخوانیم که آنها زیور آلات و اسلحه مرده را با او دفن مىکردند تا در زندگى آیندهاش از آن بهره گیرد! ( المیزان جلد 1 صفحه 156 )[18]
مرحوم علامه طباطبایی هم در المیزان می فرمایند: « پادشاهى و سلطنت دنیوى از هر نوعش که باشد، و با جمیع شئون و قواى مقننه، و قواى حاکمه، و قواى مجریهاش، مبتنى بر حوائج زندگى است، و این حاجت زندگى است که ایجاب مىکند چنین سلطنتى و چنین قوانینى بوجود آید، تا حوائج انسان را که عوامل زمانى و مکانى آن را ایجاب مىکند بر آورد. بهمین جهت چه بسا میشود که متاعى را مبدل بمتاعى دیگر، و منافعى را فداى منافعى بیشتر، و حکمى را مبدل بحکمى دیگر مىکند، بدون اینکه این دگرگونیها در تحت ضابطه و میزانى کلى در آید، و بر همین منوال مسئله مجازات متخلفین نیز جریان مىیابد، با اینکه جرم و جنایت را مستلزم عقاب میدانند، چه بسا از اجراء حکم عقاب بخاطر غرضى مهمتر، که یا اصرار و التماس محکوم بقاضى، و تحریک عواطف او است، و یا رشوه است، صرفنظر کنند، و قاضى بخاطر عوامل نامبرده بر خلاف حق حکم براند، و تعیین جزاء کند، و یا مجرم پارتى و شفیعى نزد او بفرستد، تا بین او و خودش واسطه شود، و یا اگر قاضى تحت تاثیر اینگونه عوامل قرار نگرفت، پارتى و شفیع نزد مجرى حکم برود، و او را از اجراء حکم باز بدارد، و یا در صورتى که احتیاج حاکم بپول بیشتر از احتیاجش بعقاب مجرم باشد، مجرم عقاب خود را با پول معاوضه کند، و یا قوم و قبیله مجرم بیارى او برخیزند، و او را از عقوبت حاکم برهانند، و عواملى دیگر نظیر عوامل نامبرده، که احکام و قوانین حکومتى را از کار مىاندازد، و این سنتى است جارى، و عادتى است در بین اجتماعات بشرى.
[این توهم خرافى که نظام حیات اخروى نیز بر مبناى اسباب و مسببات مادى است]
و در ملل قدیم از وثنىها و دیگران، این طرز فکر وجود داشت، که معتقد بودند نظام زندگى آخرت نیز مانند نظام زندگى دنیوى است، و قانون اسباب و مسببات و ناموس تاثیر و تاثر مادى طبیعى، در آن زندگى نیز جریان دارد، لذا براى اینکه از جرائم و جنایاتشان صرفنظر شود، قربانیها و هدایا براى بتها پیشکش مىکردند، تا باین وسیله آنها را در برآورده شدن حوائج خود برانگیزند، و همدست خود کنند، و یا بتها برایشان شفاعت کنند، و یا چیزى را فدیه و عوض جریمه خود میدادند، و بوسیله یک جان زنده یا یک اسلحه، خدایان را بیارى خود مىطلبیدند، حتى با مردگان خود چیزى از زیور آلات را دفن مىکردند، تا بان وسیله در عالم دیگر زندگى کنند، و لنگ نمانند، و یا انواع اسلحه با مردگان خود دفن مىکردند، تا در آن عالم با آن از خود دفاع کنند، و چه بسا با مرده خود یک کنیز را زنده دفن مىکردند، تا مونس او باشد، و یا یکى از قهرمانان را دفن مىکردند، تا مرده را یارى کند، و در همین اعصار در موزههاى دنیا در میانه آثار زمینى مقدار بسیار زیادى از این قبیل چیزها دیده میشود.
[رد این خرافات و بیان قطع روابط و سنن دنیوى مانند واسطهگرى در آخرت]
در بین ملل اسلامى نیز با همه اختلافى که در نژاد و زبان دارند، عقائد گوناگونى شبیه بعقائد خرافى گذشته دیده میشود، که معلوم است ته مانده همان خرافات است، که به توارث باقى مانده است، و اى بسا در قرون گذشته رنگهاى گونهگونى بخود گرفته است، و در قرآن کریم تمامى این آراء واهیه و پوچ، و اقاویل کاذبه و بى اساس ابطال شده، خداى عز و جل در بارهاش فرمود: (وَ الْأَمْرُ یَوْمَئِذٍ لِلَّهِ، امروز تنها مؤثر خداست) [19]، و نیز فرموده: (وَ رَأَوُا الْعَذابَ، وَ تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأَسْبابُ، عذاب را مىبینند و دستشان از همه اسباب بریده میشود)[20]، و نیز فرموده: (وَ لَقَدْ جِئْتُمُونا فُرادى، کَما خَلَقْناکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ، وَ تَرَکْتُمْ ما خَوَّلْناکُمْ وَراءَ ظُهُورِکُمْ، وَ ما نَرى مَعَکُمْ شُفَعاءَکُمُ، الَّذِینَ زَعَمْتُمْ أَنَّهُمْ فِیکُمْ شُرَکاءُ، لَقَدْ تَقَطَّعَ بَیْنَکُمْ، وَ ضَلَّ عَنْکُمْ ما کُنْتُمْ تَزْعُمُونَ، امروز تک تک و به تنهایى نزد ما آمدید، همانطور که روز اولى که شما را آوردیم لخت و تنها آفریدیم، و آنچه بشما داده بودیم با خود نیاوردید، و پشت سر نهادید، با شما نمىبینیم آن شفیعانى که یک عمر شریکان ما در سرنوشت خود مىپنداشتید، آرى ارتباطهایى که بین شما بود، و بخاطر آن منحرف شدید، قطع شد، و آنچه را مىپنداشتید (امروز نمىبینید)[21]، و نیز فرموده:(هُنالِکَ تَبْلُوا کُلُّ نَفْسٍ ما أَسْلَفَتْ، وَ رُدُّوا إِلَى اللَّهِ مَوْلاهُمُ الْحَقِّ، وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما کانُوا یَفْتَرُونَ، در آن هنگام هر کس بهر چه از پیش کرده مبتلا شود، و بسوى خداى یکتا مولاى حقیقى خویش بازگشت یابند، و آن دروغها که مىساختهاند نابود شوند)[22]
و همچنین آیاتى دیگر، که همه آنها این حقیقت را بیان مىکند، که در موطن قیامت، اثرى از اسباب دنیوى نیست، و ارتباطهاى طبیعى که در این عالم میان موجودات هست، در آنجا بکلى منقطع است، و این خود اصلى است که لوازمى بر آن مترتب میشود، و آن لوازم بطور اجمال بطلان همان عقائد موهوم و خرافى است، آن گاه قرآن کریم هر یک از آن عقائد را بطور تفصیل بیان نموده، و پنبهاش را زده است، از آن جمله مسئله شفاعت و پارتى بازى است، که در باره آن مىفرماید: (وَ اتَّقُوا یَوْماً لا تَجْزِی نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَیْئاً، وَ لا یُقْبَلُ مِنْها شَفاعَةٌ، وَ لا یُؤْخَذُ مِنْها عَدْلٌ، وَ لا هُمْ یُنْصَرُونَ، بپرهیزید از روزى که احدى بجاى دیگرى جزاء داده نمیشود، و از او شفاعتى پذیرفته نیست، و از او عوضى گرفته نمیشود، و هیچکس از ناحیه کسى یارى نمىگردند)[23] ، و نیز فرموده: (یَوْمٌ لا بَیْعٌ فِیهِ وَ لا خُلَّةٌ وَ لا شَفاعَةٌ، روزى که در آن نه خرید و فروشى است، و نه رابطه دوستى)[24] ، و نیز فرموده: (یَوْمَ لا یُغْنِی مَوْلًى عَنْ مَوْلًى شَیْئاً، روزى که هیچ دوستى براى دوستى کارى صورت نمىدهد)[25] ، و نیز فرموده: (یَوْمَ تُوَلُّونَ مُدْبِرِینَ، ما لَکُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ عاصِمٍ روزى که از عذاب مىگریزید ولى از خدا پناهگاهى ندارید)[26] ، و نیز فرموده ما لَکُمْ لا تَناصَرُونَ؟ بَلْ هُمُ الْیَوْمَ مُسْتَسْلِمُونَ، چرا بیارى یکدیگر برنمیخزید؟ بلکه آنان امروز تسلیمند.[27] ، و نیز فرموده: (وَ یَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا یَضُرُّهُمْ وَ لا یَنْفَعُهُمْ، وَ یَقُولُونَ هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللَّهِ، قُلْ أَ تُنَبِّئُونَ اللَّهَ بِما لا یَعْلَمُ فِی السَّماواتِ وَ لا فِی الْأَرْضِ؟ سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمَّا یُشْرِکُونَ، بغیر خدا چیزى را مىپرستند که نه ضررى برایشان دارد، و نه سودى بایشان مىرساند، و میگویند: اینها شفیعان ما به نزد خدایند، بگو: آیا بخدا چیزى یاد میدهید که خود او در آسمانها و زمین اثرى از آن سراغ ندارد؟ منزه و والا است خدا، از آنچه ایشان برایش شریک مىپندارند)[28] ، و نیز فرموده، (ما لِلظَّالِمِینَ مِنْ حَمِیمٍ، وَ لا شَفِیعٍ یُطاعُ، ستمکاران نه دوستى دارند، و نه شفیعى که سخنش خریدار داشته باشد)[29] ، و نیز فرموده: (فَما لَنا مِنْ شافِعِینَ وَ لا صَدِیقٍ حَمِیمٍ)[30] ، و از این قبیل آیات دیگر، که مسئله شفاعت و تاثیر واسطه و اسباب را در روز قیامت نفى مىکند، (دقت فرمائید).
[اثبات شفاعت در دستهاى دیگر از آیات قرآن]
و از سوى دیگر قرآن کریم با این انکار شدیدش در مسئله شفاعت، این مسئله را بکلى و از اصل انکار نمىکند، بلکه در بعضى از آیات مىبینیم که آن را فى الجمله اثبات مینماید، مانند آیه: (اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ، ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ، ما لَکُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَلِیٍّ وَ لا شَفِیعٍ، أَ فَلا تَتَذَکَّرُونَ،؟ او است اللَّه، که آسمانها و زمین را در شش روز بیافرید، و سپس بر عرش مسلط گشت، شما بغیر او سرپرست و شفیعى ندارید، آیا باز هم متذکر نمىگردید؟!)[31] که مىبینید در این آیه بطور اجمال شفاعت را براى خود خدا اثبات نموده: و نیز آیه: (لَیْسَ لَهُمْ مِنْ دُونِهِ وَلِیٌّ وَ لا شَفِیعٌ، بغیر او ولى و شفیعى برایشان نیست)[32] ، و آیه: (قُلْ لِلَّهِ الشَّفاعَةُ جَمِیعاً، بگو شفاعت همهاش مال خدا است )[33] ، و نیز فرموده: (لَهُ ما فِی السَّماواتِ، وَ ما فِی الْأَرْضِ، مَنْ ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ؟ یَعْلَمُ ما بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ، مر او راست آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است، کیست که بدون اذن او نزد او شفاعتى کند؟ او میداند اعمالى را که یک یک آنان کردهاند، و همچنین آثارى که از خود بجاى نهادهاند)[34] ، و نیز فرموده: (إِنَّ رَبَّکُمُ، اللَّهُ، الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ، ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ، یُدَبِّرُ الْأَمْرَ، ما مِنْ شَفِیعٍ إِلَّا مِنْ بَعْدِ إِذْنِهِ، بدرستى پروردگار شما تنها اللَّه است، که آسمانها و زمین را در شش روز بیافرید، آن گاه بر عرش مسلط گشته، تدبیر امر نمود، هیچ شفیعى نیست مگر بعد از آنکه او اجازه دهد)[35] ، و نیز فرموده: (وَ قالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمنُ وَلَداً، سُبْحانَهُ، بَلْ عِبادٌ مُکْرَمُونَ، لا یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ، وَ هُمْ بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ، یَعْلَمُ ما بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ، وَ لا یَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضى، وَ هُمْ مِنْ خَشْیَتِهِ مُشْفِقُونَ، گفتند: خدا فرزندى گرفته، منزه است خدا، بلکه فرشتگان بندگان آبرومند اویند که درسخن از او پیشى نمىگیرند، و بامر او عمل مىکنند، و او میداند آنچه را که آنان مىکنند، و آنچه اثر که دنبال کردههایشان میماند، و ایشان شفاعت نمىکنند، مگر کسى را که خدا راضى باشد، و نیز ایشان از ترس او همواره در حالت اشفاقند)[36] ، و نیز فرموده: (وَ لا یَمْلِکُ الَّذِینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ الشَّفاعَةَ، إِلَّا مَنْ شَهِدَ بِالْحَقِّ، وَ هُمْ یَعْلَمُونَ، آنهایى که مشرکین بجاى خدا مىخوانند، مالک شفاعت کسى نیستند، تنها کسانى میتوانند بدرگاه او شفاعت کنند، که بحق شهادت داده باشند، و در حالى داده باشند، که عالم باشند)[37] ، و نیز فرموده: (لا یَمْلِکُونَ الشَّفاعَةَ، إِلَّا مَنِ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمنِ عَهْداً، مالک شفاعت نیستند، مگر تنها کسانى که نزد خدا عهدى داشته باشند)[38] ، و نیز فرموده، (ْمَئِذٍ لا تَنْفَعُ الشَّفاعَةُ، إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ، وَ رَضِیَ لَهُ قَوْلًا، یَعْلَمُ ما بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ، وَ لا یُحِیطُونَ بِهِ عِلْماً، امروز شفاعت سودى نمىبخشد، مگر از کسى که رحمان باو اجازه داده باشد، و سخن او را پسندیده باشد، او بآنچه مردم کردهاند، و نیز بآنچه آثار پشت سر نهادهاند، دانا است، و مردم باو احاطه علمى ندارند)[39] ، و نیز فرموده: (وَ لا تَنْفَعُ الشَّفاعَةُ عِنْدَهُ، إِلَّا لِمَنْ أَذِنَ لَهُ، شفاعت نزد او براى کسى سودى نمیدهد، مگر کسى که برایش اجازه داده باشد)[40] ، و نیز فرموده: (وَ کَمْ مِنْ مَلَکٍ فِی السَّماواتِ، لا تُغْنِی شَفاعَتُهُمْ شَیْئاً إِلَّا مِنْ بَعْدِ أَنْ یَأْذَنَ اللَّهُ لِمَنْ یَشاءُ وَ یَرْضى: چه بسیار فرشتگان که در آسمانهایند، و شفاعتشان هیچ سودى ندارد، مگر بعد از آنکه خدا براى هر که بخواهد اذن دهد)[41]
این آیات بطورى که ملاحظه مىفرمائید، یا شفاعت را مختص بخداى (عز اسمه) مىکند، مانند سه آیه اول، و یا آن را عمومیت میدهد، و براى غیر خدا نیز اثبات مىکند، اما با این شرط که خدا باو اذن داده باشد، و بشفاعتش راضى باشد، و امثال این شروط.
و بهر حال، آنچه مسلم است، و هیچ شکى در آن نیست، این است که آیات نامبرده شفاعت را اثبات مىکند، چیزى که هست بعضى آن طور که دیدید منحصر در خدا مىکند، و بعضى دیگر آن طور که دیدید عمومیتش مىدهد.
[طریق جمع بین دو دسته آیات]
این را هم بیاد دارید که آیات دسته اول، شفاعت را نفى مىکرد، حال باید دید جمع بین این دو دسته آیات چه میشود؟ در پاسخ مىگوییم نسبتى که این دو دسته آیات با هم دارند، نظیر نسبتى است که دو دسته آیات راجعه بعلم غیب با هم دارند، یک دسته علم غیب را منحصر در خدا مىکند، دسته دیگر آن را براى غیر خدا نیز اثبات نموده، قید رضاى خدا را شرط مىکند، دسته اول مانندآیه: (قُلْ لا یَعْلَمُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ الْغَیْبَ، بگو در آسمانها و زمین هیچ کس غیب نمیداند)[42] ، و آیه: (وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَیْبِ، لا یَعْلَمُها إِلَّا هُوَ، نزد اوست کلیدهاى غیب، که کسى جز خود او از آن اطلاع ندارد)[43] ، و از دسته دوم مانند آیه: (عالِمُ الْغَیْبِ، فَلا یُظْهِرُ عَلى غَیْبِهِ أَحَداً، إِلَّا مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُولٍ، خدا عالم غیب است واحدى را بر غیب خود مسلط نمیسازد، مگر کسى از فرستادگانش که او را پسندیده باشد)[44]
و هم چنین نسبت میانه آن دو دسته آیات شفاعت، نظیر نسبتى است که میان دو دسته آیات راجع بمرگ، و نیز دو دسته آیات راجعه بخلقت و رزق، و تاثیر، و حکم، و ملک، و امثال آنست، که در اسلوب قرآن بسیار زیاد دیده میشود، یک جا مرگ بندگان، و خلقتشان، و رزقشان، و سایر نامبردهها را بخود نسبت میدهد، و جایى دیگر براى غیر خود اثبات مىکند، و قید اذن و مشیت خود را بر آن اضافه مىنماید.
[اثبات شفاعت براى غیر خدا، به اذن خدا نه مستقلا]
و این اسلوب کلام، بما مىفهماند که بجز خداى تعالى هیچ موجودى بطور استقلال مالک هیچ یک از کمالات نامبرده نیست، و اگر موجودى مالک کمالى باشد، خدا باو تملیک کرده، حتى قرآن کریم در قضاهاى رانده شده بطور حتم، نیز یک نوع مشیت را براى خدا اثبات مىکند، مثلا مىفرماید: (فَأَمَّا الَّذِینَ شَقُوا، فَفِی النَّارِ لَهُمْ فِیها زَفِیرٌ وَ شَهِیقٌ، خالِدِینَ فِیها، ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ، إِلَّا ما شاءَ رَبُّکَ، إِنَّ رَبَّکَ فَعَّالٌ لِما یُرِیدُ وَ أَمَّا الَّذِینَ سُعِدُوا، فَفِی الْجَنَّةِ، خالِدِینَ فِیها، ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ، إِلَّا ما شاءَ رَبُّکَ، عَطاءً غَیْرَ مَجْذُوذٍ، اما کسانى که شقى شدند، پس در آتشند، و در آن زفیر و شهیق (صداى نفس فرو بردن و برآوردن) دارند، و جاودانه در آن هستند ما دام که آسمانها و زمین برقرار است مگر آنچه پروردگارت بخواهد که پروردگارت هر چه اراده کند فعال است و اما کسانى که سعادتمند شدند، در بهشت جاودانه خواهند بود، ما دام که آسمانها و زمین برقرار است مگر آنچه پروردگارت بخواهد- عطائى است قطع نشدنى)[45] ، ملاحظه مىفرمائید که سعادت و شقاوت و خلود در بهشت و دوزخ را با اینکه از قضاهاى حتمى او است، و مخصوصا در باره خلود در بهشت صریحا فرموده: عطائى است قطع نشدنى، اما در عین حال این قضاء را طورى نرانده که العیاذ باللَّه دست بند بدست خود زده باشد، بلکه باز سلطنت و ملک خود را نسبت بان حفظ کرده، و فرموده: (پروردگارت بآنچه اراده کند فعال است)، یعنى هر چه بخواهد مىکند[46].
و سخن کوتاه اینکه نه اعطاء و دادنش طورى است که اختیار او را از او سلب کند، و بعد از دادن نسبت بآنچه داده ندار و فقیر شود، و نه ندادنش او را ناچار بحفظ آنچه نداده میسازد، و سلطنتش را نسبت بان باطل مىکند.
از اینجا معلوم میشود: آیاتى که شفاعت را انکار مىکنند، اگر بگوئیم: ناظر بشفاعت در روز قیامت است، شفاعت بطور استقلال را نفى مىکند، و میخواهد بفرماید: کسى در آن روز مستقل در شفاعت نیست، که چه خدا اجازه بدهد و چه ندهد او بتواند شفاعت کند، و آیاتى که آن را اثبات مىکند، نخست اصالت در آن را براى خدا اثبات مىکند، و براى غیر خدا بشرط اذن و تملیک خدا اثبات مینماید، پس شفاعت براى غیر خدا هست، اما با اذن خدا.»[47]
اشکالات وارده بر مسئله شفاعت
مرحوم علامه طباطبایی در المیزان هفت اشکال را مطرح مینمایند و پاسخ میدهند که ما آنها را در اینجا ذکر می کنیم.
اشکال اول [مخالفت شفاعت با حکم اولى خداوند]
یکى از آن اشکالها اینست که بعد از آنکه خداى تعالى در کلام مجیدش براى مجرم در روز قیامت عقابهایى معین نموده، و برداشتن آن عقاب یا عدالتى از خداست، و یا ظلم است، اگر برداشتن آن عقابها عدالت باشد، پس تشریع آن حکمى که مخالفتش عقاب مىآورد، در اصل، ظلم بوده، و ظلم لایق ساحت مقدس خداى تعالى نیست، و اگر برداشتن عقاب نامبرده ظلم است، چون تشریع حکمى که مخالفتش این عقاب را آورده بعدالت بوده، پس در خواست انبیاء یا هر شفیع دیگر درخواست ظلم خداست، و این درخواست جاهلانه است، و ساحت مقدس انبیاء از مثل آن منزه است.
ما از این اشکال بدو جور پاسخ میدهیم، یکى نقضى، و یکى حلى، اما جواب نقضى این است که بایشان مىگوییم: شما در باره اوامر امتحانى خدا چه مىگویید؟ آیا رفع حکم امتحانى- مانند جلوگیرى از کشته شدن اسماعیل در مرحله دوم و اثبات آن در مرحله اول- ماموریت ابراهیم بکشتن او- هر دو عدالت است؟ یا یکى ظلم و دیگرى عدالت است؟ چارهاى جز این نیست که بگوئیم هر دو عدالت است، و حکمت در آن آزمایش و بیرون آوردن باطن و نیات درونى مکلف، و یا بفعلیت رساندن استعدادهاى او است، در مورد شفاعت هم مىگوییم: ممکن است خدا مقدر کرده باشد که همه مردم با ایمان را نجات دهد، ولى در ظاهر احکامى مقرر کرده، و براى مخالفت آنها عقابهایى معین نموده، تا کفار بکفر خود هلاک گردند، و مؤمنان بوسیله اطاعت به درجات محسنین بالا روند، و گنهکاران بوسیله شفاعت بان نجاتى که گفتیم خدا برایشان مقدر کرده برسند، هر چند که نجات از بعضى انواع عذابها، یا بعضى افراد آن باشد، ولى نسبت به بعضى دیگر از عذابها، از قبیل حول و وحشت برزخ، و یا دلهره و فزع روز قیامت را بچشند، که در اینصورت هم آن حکمى که در اول مقرر کرد، بر طبق عدالت بوده، و هم برداشتن عقاب از کسانى که مخالفت کردند عدالت بوده است، این بود جواب نقضى از اشکال.
و اما جواب حلى آن، این است که برداشته شدن عقاب بوسیله شفاعت، وقتى مغایر با حکم اولى خداست، و آن گاه آن سؤال پیش مىآید که کدامیک عدل است، و کدام ظلم؟ که این بر طرف شدن عقاب بوسیله شفاعت، نقض حکم و ضد آن باشد، و یا نقض آثار و تبعات آن حکم باشد، آن تبعات و عقابى که خود خدا معین کرده، ولى خواننده عزیز توجه فرمود، که گفتیم: شفاعت نه نقض اصل حکم است، نه نقض آن عقوبتى که براى مخالفت آن حکم معین کردهاند، بلکه شفاعت نسبت بحکم و عقوبت نامبرده، حکومت دارد، یعنى مخالفت کننده و نافرمانى کننده را، از مصداق شمول عقاب بیرون مىکند، و او را مصداق شمول رحمت، و یا صفتى دیگر از صفات خداى تعالى، از قبیل عفو، و مغفرت میسازد، که یکى از آن صفات احترام گذاشتن بشفیع و تعظیم او است.
اشکال دوم [مخالفت شفاعت با سنت الهیه- نقض غرض- ترجیح بلا مرجح]
دومین اشکالى که بمسئله شفاعت کردهاند، اینست که سنت الهیه بر این جریان یافته، که هیچوقت افعال خود را در معرض تخلف و اختلاف قرار ندهد، و چون حکمى براند، آن حکم را بیک نسق و در همه مواردش اجراء کند، و استثنایى بان نزند، اسباب و مسبباتى هم که در عالم هست، بر طبق همین سنت جریان دارد، هم چنان که خداى تعالى فرموده: (هذا صِراطٌ عَلَیَّ مُسْتَقِیمٌ، إِنَّ عِبادِی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطانٌ، إِلَّا مَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْغاوِینَ، وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعِینَ، این صراط من است، و بر من است که آن را مستقیم نگهدارم، بدرستى تو بر بندگان من سلطنتى ندارى، مگر کسى که خود از گمراهان باشد، و با پاى خود تو را پیروى کند، که جهنم میعادگاه همه آنان است)[48] ، و نیز فرموده: (وَ أَنَّ هذا صِراطِی مُسْتَقِیماً، فَاتَّبِعُوهُ، وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ، فَتَفَرَّقَ بِکُمْ عَنْ سَبِیلِهِ،و بدرستى اینست که صراط من، در حالى که مستقیم است، پس او را پیروى کنید، و دنبال هر راهى نروید، که شما را از راه خدا پراکنده مىسازد)[49] ، و نیز فرموده: (فَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَبْدِیلًا، وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَحْوِیلًا، هرگز براى سنت خدا تبدیلى نخواهى یافت، و هرگز براى سنت خدا دگرگونى نخواهى یافت)[50]
و مسئله شفاعت و پارتى بازى، این هم آهنگى و کلیت افعال، و سنتهاى خداى را بر هم مىزند، چون عقاب نکردن همه مجرمین، و رفع عقاب از همه جرمهاى آنان، نقض غرض مىکند، و نقض غرض از خدا محال است، و نیز اینکار یک نوع بازى است، که قطعا با حکمت خدا نمیسازد، و اگر بخواهد شفاعت را در بعضى گنهکاران، آنهم در بعضى گناهان قبول کند، لازم مىآید سنت و فعل خدا اختلاف و دو گونگى، و بلکه چند گونگى پیدا کند- که قرآن آن را نفى مىکند. چون هیچ فرقى میان این مجرم و میان آن مجرم نیست، که شفاعت را از یکى بپذیرد، و از دیگرى نپذیرد، و نیز هیچ فرقى میان جرمها و گناهان نیست، همه نافرمانى خدا، و در بیرون شدن از زى بندگى مشترکند، آن وقت شفاعت را از یکى بپذیرد، و از دیگرى نپذیرد، یا از بعضى گناهان بپذیرد، و از بعضى دیگر نپذیرد، ترجیح بدون جهت و محال است. این زندگى دنیا و اجتماعى ما است که شفاعت و امثال آن در آن جریان مىیابد، چون اساس آن و پایه اعمالى که در آن صورت میدهیم، هوا و اوهامى است که گاهى در باره حق و باطل بیک جور حکم مىکند و در حکمت و جهالت بیک جور جریان مىیابد.
در جواب از این اشکال مىگوییم: درست است که صراط خداى تعالى مستقیم، و سنتش واحد است، و لکن این سنت واحد و غیر متخلف، قائم بر اصالت یک صفت از صفات خداى تعالى، مثلا صفت تشریع و حکم او نیست، تا در نتیجه هیچ حکمى از موردش، و هیچ جزا و کیفر حکمى از محلش تخلف نکند، و بهیچ وجه قابل تخلف نباشد، بلکه این سنت واحد، قائم است بر آنچه که مقتضاى تمامى صفات او است، آن صفاتى که ارتباط باین سنت دارند، (هر چند که ما از درک صفات او عاجزیم).
توضیح اینکه خداى سبحان واهب، و افاضه کننده تمامى عالم هستى، از حیاة، و موت، و رزق، و یا نعمت، و یا غیر آنست، و اینها امورى مختلف هستند، که ارتباطشان با خداى سبحان على السواء و یکسان نیست، و بخاطر یک رابطه به تنهایى نیست، چون اگر اینطور بود، لازم مىآمد که ارتباط و سببیت بکلى باطل شود، آرى خداى تعالى هیچ مریضى را بدون اسباب ظاهرى، و مصلحت مقتضى، شفا نمیدهد، و نیز براى اینکه خدایى است ممیت و منتقم و شدید البطش، او را شفا نمىبخشد، بلکه از این جهت که خدایى است رءوف و رحیم و منعم و شافى و معافى او را شفا میدهد. و یا اگر جبارى ستمگر را هلاک مىکند، اینطور نیست که بدون سبب هلاک کرده باشد، و نیز از این جهت نیست که رءوف و رحیم به آن ستمگر است، بلکه از این جهت او را هلاک مىکند، که خدایى است منتقم، و شدید البطش، و قهار مثلا، و همچنین هر کارى که مىکند بمقتضاى یکى از اسماء و صفات مناسب آن مىکند، و قرآن باین معنا ناطق است، هر حادث از حوادث عالم را بخاطر جهات وجودى خاصى که در آن هست، آن حادث را بخود نسبت میدهد، از جهت یک یا چند صفتى که مناسب با آن جهات وجودى حادث نامبرده است، و نوعى تلاؤم و ائتلاف و اقتضاء بین آن دو هست.
و بعبارتى دیگر، هر امرى از امور از جهت آن مصالحى و خیراتى که در آن هست مربوط بخداى تعالى میشود.
حال که این معنا معلوم شد، خواننده متوجه گردید، که مستقیم بودن صراط، و تبدل نیافتن سنت او، و مختلف نگشتن فعل او، همه راجع است بآنچه که از فعل و انفعال و کسر و انکسارهاى میان حکمتها، و مصالح مربوط بمورد، حاصل میشود، نه نسبت به مقتضاى یک مصلحت.اگر در حکمى که خدا جعل کرده، تنها مصلحت و علت جعل آن، مؤثر باشد، باید حکم او نسبت به نیکوکار و بدکار و مؤمن و کافر فرق نکند، و حال آنکه مىبینیم فرق پیدا مىکند، پس معلوم میشود غیر آن مصلحت اسباب بسیارى دیگر هست، که بسا میشود توافق و دست بدست هم دادن یک عده از آن اسباب و عوامل، چیزى را اقتضاء کند، که مخالف اقتضاى عاملى دیگر باشد، (دقت بفرمائید).
پس اگر شفاعتى واقع شود، و عذاب از کسى برداشته شود، هیچ اختلاف و اختلالى در سنت جارى خدا لازم نیامده، و هیچ انحرافى در صراط مستقیم او پدید نمىآید، براى اینکه گفتیم شفاعت اثر یک عده از عوامل، از قبیل رحمت، و مغفرت، و حکم، و قضاء، و رعایت حق هر صاحب حق، و فصل القضاء است.
اشکال سوم [شفاعت مستلزم دگرگونى در علم و اراده خدا که محال است مىباشد]
سومین اشکالى که بمسئله شفاعت شده، این است که شفاعتى که در بین مردم معروف است، این است که شافع مولا را وادار کند بر اینکه بر خلاف آنچه خودش در اول اراده کرده، و بدان حکم نموده کارى را صورت دهد، و یا کارى را ترک کند، و چنین شفاعتى صورت نمىگیرد، مگر آنکه مولا بخاطر شفیع از اراده خود دست برداشته، آن را نسخ کند. و مولاى عادل هرگز چنین کارى نمیکند، و حاکم عادل هرگز دچار اینگونه تزلزل نمیشود، مگر آنکه اطلاعات تازهترى پیدا کند، و بفهمد که اراده و حکم اولش خطا بوده، آن گاه بر خلاف حکم اولش حکمى کند، و یا بر خلاف رویه اولش روشى پیش بگیرد. بلکه اگر حاکمى مستبد و ظالم باشد، او شفاعت افراد مقرب درگاه خود را مىپذیرد، چون دل بدست آوردن از شفیع در نظر او مهمتر از رعایت عدالت است، و لذا با علم به اینکه قبول شفاعت او ظلم است، و عدالت در خلاف آنست، مع ذلک عدالت را زیر پا مىگذارد، و شفاعت او را مىپذیرد، و از آنجایى که هم خطاى حکم، و هم ترجیح ظلم بر عدالت، از خداى تعالى محال است، بخاطر اینکه اراده خدا بر طبق علم است، و علم او ازلى و لا یتغیر است، لذا قبول شفاعت هم از او محال است.
جواب این اشکال این است که قبول شفاعت از خداى تعالى نه از باب تغیر اراده او است، و نه از باب خطا و دگرگونى حکم سابق او، بلکه از باب دگرگونى در مراد و معلوم اوست، توضیح اینکه خداى سبحان میداند که مثلا فلان انسان بزودى حالات مختلفى بخود مىگیرد، در فلان زمان حالى دارد، چون اسباب و شرائطى دست بدست هم میدهند، و در او آن حال را پدید مىآورند، خدا هم در آن حال در باره او ارادهاى مىکند، سپس در زمانى دیگر حال دیگرى بر خلاف حال اول بخود مىگیرد، چون اسباب و شرائط دیگرى پیش مىآید، لذا خدا هم، در حال دوم ارادهاى دیگر در باره او مىکند، (کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ، خدا در هر روزى شانى و کارى دارد[51] ، هم چنان که خودش فرموده: (یَمْحُوا اللَّهُ ما یَشاءُ وَ یُثْبِتُ، وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْکِتابِ، هر چه را بخواهد محو، و هر چه را بخواهد اثبات مىکند، و نزد او است ام الکتاب)[52] ، و نیز فرموده: (بَلْ یَداهُ مَبْسُوطَتانِ، یُنْفِقُ کَیْفَ یَشاءُ، بلکه دستهاى او باز است، هر جور بخواهد انفاق مىکند)[53].
مثالى که مطلب را روشنتر سازد، این است که ما میدانیم که هوا بزودى تاریک میشود، و دیگر چشم ما جایى را نمىبیند، با اینکه احتیاج بدیدن داریم، و این را میدانیم که دنبال این تاریکى دو باره آفتاب طلوع مىکند، و هوا روشن میشود، لا جرم اراده ما تعلق مىگیرد، به اینکه هنگام روى آوردن شب، چراغ را روشن کنیم، و بعد از تمام شدن شب آن را خاموش سازیم، آیا در این مثل، علم و اراده ما دگرگونه شده؟ نه، پس دگرگونگى از معلوم و مراد ما است، این شب است که بعد از طلوع خورشید از علم و اراده ما تخلف کرده، و این روز است که باز از علم و اراده ما تخلف یافته، و بنا نیست که هر معلومى بر هر علمى و هر ارادهاى بر هر مرادى منطبق شود.
بله آن تغیر علم و اراده که از خداى تعالى محال است، این است که با بقاى معلوم و مراد، بر حالى که داشتند، علم و اراده او بر آنها منطبق نگردد، که از آن تعبیر به خطا و فسخ مىکنیم، هم چنان که در خود ما انسانها بسیار پیش مىآید، که معلوم و مراد ما بهمان حال اول خود باقى است، ولى علم و اراده ما تغییر مىکند، مثل اینکه شبحى را از دور مىبینیم، و حکم مىکنیم که انسانى است دارد مىآید، ولى چون نزدیک میشود، مىبینیم که اسب است، و این اسب از همان اول اسب بود، ولى علم ما به اینکه انسان است دگرگون شد، و یا تصمیم مىگیریم کارى را که داراى مصلحت تشخیص دادهایم انجام دهیم، بعدا معلوم میشود که مصلحت بر خلاف آنست، لا جرم فسخ عزیمت نموده، اراده خود را عوض مىکنیم.
اینگونه دگرگونى در علم و اراده، از خداى تعالى محال است، و همانطور که توجه فرمودید مسئله شفاعت و برداشتن عقاب بخاطر آن، از این قبیل نیست.
اشکال چهارم [اشکال چهارم: وعده شفاعت دادن باعث جرأت مردم بر معصیت مىشود]
اینکه وعده شفاعت به بندگان دادن، و تبلیغ انبیاء این وعده را بانان، باعث جرأت مردم بر معصیت، و وادارى آنان بر هتک حرمت محرمات خدایى است، و این با یگانه غرض دین، که همان شوق بندگان بسوى بندگى و اطاعت است، منافات دارد، بناچار آنچه از آیات قرآن و روایات در باره شفاعت وارد شده، باید بمعنایى تاویل شود، تا مزاحم با این اصل بدیهى نشود.
جواب از این اشکال را بدو نحو میدهیم، یکى نقضى و یکى حلى، اما جواب نقضى، اینکه شما در باره آیاتى که وعده مغفرت میدهد چه مىگوئید؟ عین آن اشکال در این آیات نیز وارد است، چون این آیات نیز مردم را بارتکاب گناه جرى مىکند، مخصوصا با در نظر گرفتن اینکه مغفرت واسعه رحمت خدا را شامل تمامى گناهان سواى شرک میسازد، مانند آیه (إِنَّ اللَّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ، وَ یَغْفِرُ ما دُونَ ذلِکَ لِمَنْ یَشاءُ، خدا این گناه را نمىآمرزد که بوى شرک بورزند، ولى پائینتر از شرک را از هر کس بخواهد مىآمرزد)[54] ، و این آیه بطورى که در سابق هم گفتیم مربوط بغیر مورد توبه است، چون اگر در باره مورد توبه بود استثناء شرک صحیح نبود، چون توبه از شرک هم پذیرفته است.
و اما جواب حلى، اینکه وعده شفاعت و تبلیغ آن بوسیله انبیاء، وقتى مستلزم جرئت و جسارت مردم میشود، و آنان را بمعصیت و تمرد وا میدارد، که اولا مجرم را و صفات او را معین کرده باشد، و یا حد اقل گناه را معین نموده، فرموده باشد که چه گناهى با شفاعت بخشوده میشود، و طورى معین کرده باشد که کاملا مشخص شود، و آیات شفاعت اینطور نیست، اولا خیلى کوتاه و سر بسته است، و در ثانى شفاعت را مشروط بشرطى کرده، که ممکن است آن شرط حاصل نشود، و آن مشیت خدا است.
و ثانیا شفاعت در تمامى انواع عذابها، و در همه اوقات مؤثر باشد، به اینکه بکلى گناه را ریشه کن کند.
مثلا اگر گفته باشند: که فلان طائفه از مردم، و یا همه مردم، در برابر هیچیک از گناهان عقاب نمیشوند، و ابدا از آنها مؤاخذه نمىگردند، و یا گفته باشند: فلان گناه معین عذاب ندارد، و براى همیشه عذاب ندارد، البته این گفتار بازى کردن با احکام و تکالیف متوجه بمکلفین بود.
و اما اگر بطور مبهم و سر بسته مطلب را افاده کنند، بطورى که واجد آن دو شرط بالا نباشد، یعنى معین نکنند که شفاعت در چگونه گناهانى، و در حق چه گنهکارانى مؤثر است، و دیگر اینکه عقابى که با شفاعت برداشته میشود، آیا همه عقوبتها و در همه اوقات و احوال است، یا در بعضى اوقات و بعضى گناهان؟.
در چنین صورتى، هیچ گنهکارى خاطر جمع از این نیست که شفاعت شامل حالش بشود، در نتیجه جرى بگناه و هتک محارم الهى نمیشود، بلکه تنها اثرى که وعده شفاعت در افراد دارد، این است که قریحه امید را در او زنده نگه دارد، و چون گناهان و جرائم خود را مىبیند و مىشمارد، یکباره دچار نومیدى و یاس از رحمت خدا نگردد.
علاوه بر اینکه در آیه: (إِنْ تَجْتَنِبُوا کَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ، نُکَفِّرْ عَنْکُمْ سَیِّئاتِکُمْ)[55] ، مىفرماید:اگر از گناهان کبیره اجتناب کنید، ما گناهان صغیره شما را مىبخشیم، وقتى چنین کلامى از خدا، و چنین وعدهاى از او صحیح باشد، چرا صحیح نباشد که بفرماید: اگر ایمان خود را حفظ کنید، بطورى که در روز لقاء با من، با ایمان سالم نزدم آئید، من شفاعت شافعان را از شما مىپذیرم؟ چون همه حرفها بر سر حفظ ایمان است گناهان هم که حرام شدهاند، چون ایمان را ضعیف و قلب را قساوت میدهند، و سرانجام آدمى را بشرک مىکشانند، که در این باره فرموده: (فَلا یَأْمَنُ مَکْرَ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْخاسِرُونَ، از مکر خدا ایمن نمىشوند مگر مردم زیانکار)[56] و نیز فرموده: (کَلَّا بَلْ رانَ عَلى قُلُوبِهِمْ ما کانُوا یَکْسِبُونَ، نه، واقع قضیه، این است که گناهانى که کردهاند، در دلهاشان اثر نهاده، و دلها را قساوت بخشیده)[57] و نیز فرموده: (ثُمَّ کانَ عاقِبَةَ الَّذِینَ أَساؤُا السُّواى، أَنْ کَذَّبُوا بِآیاتِ اللَّهِ، سپس عاقبت کسانى که مرتکب زشتىها میشدند، این شد که آیات خدا را تکذیب کنند)[58] و چه بسا این وعده شفاعت، بنده خداى را وادار کند به اینکه بکلى دست از گناهان بردارد، و براه راست هدایت شود، و از نیکوکاران گشته، اصلا محتاج بشفاعت باین معنا نشود، و این خود از بزرگترین فوائد شفاعت است.
این در صورتى بود که گفتیم: که گنهکار را معین کند، و نه گناه را، و همچنین اگر گنهکار مشمول شفاعت را معین بکند، و یا گناه قابل شفاعت را معین بکند، ولى باز این استخوان را لاى زخم بگذارد، که این شفاعت از بعضى درجات عذاب، و یا در بعضى اوقات فائده دارد، در اینصورت نیز شفاعت باعث جرأت و جسارت مجرمین نمیشود، چون باز جاى این دلهره هست، که ممکن است تمامى عذابهاى این گناهى که میخواهم مرتکب شوم، مشمول شفاعت نشود. و قرآن کریم در باره خصوص مجرمین، و خصوص گناهان قابل شفاعت، اصلا حرفى نزده و نیز در رفع عقاب هیچ سخنى نگفته، بجز اینکه فرموده: به بعضى اجازه شفاعت میدهیم، و شفاعت بعضى را مىپذیریم، که توضیحش بزودى خواهد آمد، انشاء اللَّه تعالى، پس اصلا اشکالى بشفاعت قرآن وارد نیست.
اشکال پنجم [اشکال پنجم: هیچیک از عقل و کتاب و سنت دلالت بر شفاعت نمىکنند]
اینکه مسئله شفاعت مانند هر مسئله اعتقادى دیگر، باید بدلالت یکى از ادله سهگانه عقل و کتاب و سنت اثبات شود، اما عقل خود آدمى، یا اصلا اجازه شفاعت و پارتى بازى را نمیدهد، و یا اگر هم بدهد، تنها میگوید: چنین چیزى ممکن است، ولى دیگر نمیگوید که چنین چیزى واقع هم شده.
و اما کتاب، یعنى آیات قرآن؟ آنچه از آیات قرآن متعرض مسئله شفاعت شده، هیچ دلالتى ندارد بر اینکه چنین چیزى واقع هم میشود، چون در این مسئله آیاتى هست که بطور کلى شفاعت را انکار مىکند، مانند آیه: (لا بَیْعٌ فِیهِ وَ لا خُلَّةٌ وَ لا شَفاعَةٌ، نه خرید و فروشى در روز قیامت هست، نه دوستى، و نه شفاعت)[59] و آیاتى دیگر هست که منفعت شفاعت را نفى مىکند، مانند آیه: (فَما تَنْفَعُهُمْ شَفاعَةُ الشَّافِعِینَ، پس شفاعت شافعان سودى بایشان نمىبخشد)[60] ، و آیاتى دیگر هست که آن را مشروط باذن خدا مىکند، مانند آیه (إِلَّا مِنْ بَعْدِ إِذْنِهِ)[61] ، و آیه (إِلَّا لِمَنِ ارْتَضى)[62] ، و مثل این استثناءها، یعنى استثناء بخواست و مشیت و اذن خدا، تا آنجا که از قرآن کریم و اسلوب کلامى آن معهود است، براى افاده نفى قطعى است، میخواهد بفرماید: اصلا شفاعتى نیست، چون هر چه هست اذن و مشیت خداى سبحان است، مانند آیه (سَنُقْرِئُکَ فَلا تَنْسى، إِلَّا ما شاءَ اللَّهُ، بزودى بخواندنت در مىآوریم، پس فراموش نخواهى کرد، مگر آنچه را خدا بخواهد)[63] یعنى هیچ فراموش نمىکنى، و آیه (خالِدِینَ فِیها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ إِلَّا ما شاءَ رَبُّکَ، جاودانه در آن هستند، ما دام که آسمان و زمین برقرارند، مگر آنچه پروردگارت بخواهد)[64] پس در قرآن کریم هیچ آیهاى که بطور قطع و صریح دلالت کند بر وقوع شفاعت نداریم.
و اما سنت. در روایات هم آنچه در باره خصوصیات شفاعت وارد شده، قابل اعتماد نیست، و آن مقدار هم که قابل اعتماد است به بیش از آنچه در قرآن دیدیم دلالت ندارد، پس نه عقل بر آن دلالت دارد، و نه کتاب، و نه سنت.
جواب از این اشکال این است که اما کتاب و آیاتى که در آن شفاعت را نفى مىکند، وضعش را بیان کردیم، و خواننده گرامى متوجه شد که آن آیات، شفاعت را بکلى انکار نمىکند، بلکه شفاعت بدون اذن و ارتضاى خدا را انکار مىکند، و اما آن آیاتى که منفعت شفاعت را انکار مىکرد، بر خلاف آنچه اشکال کننده فهمیده، مىگوییم: اتفاقا آن آیات، شفاعت را اثبات مىکند، نه نفى، براى اینکه آیات سوره مدثر انتفاع طائفه معینى از مجرمین را از شفاعت نفى مىکند، نه انتفاع تمامى طوائف را.
و علاوه بر آن کلمه شفاعت بکلمه (شافعین) اضافه شده، و فرموده شفاعت شافعین سودى بایشان نمیدهد، و نفرموده: (و لا تنفعهم الشفاعة)، آخر فرق است بین اینکه کسى بگوید (فلا تنفعهم الشفاعة)، و بین اینکه بگوید: (فَما تَنْفَعُهُمْ شَفاعَةُ الشَّافِعِینَ)، براى اینکه مصدر وقتى اضافه شد، بر وقوع فعل در خارج دلالت مىکند، و مىفهماند که این فعل در خارج واقع شده، بخلاف صورت اول، و بر این معنا شیخ عبد القاهر در کتاب دلائل الاعجاز تصریح کرده، پس جمله (شَفاعَةُ الشَّافِعِینَ) دلالت دارد بر اینکه بطور اجمال در قیامت شفاعتى واقع خواهد شد، ولى این طائفه از آن بهره نمىبرند.
از این هم که بگذریم جمع آوردن شافع، در جمله (شَفاعَةُ الشَّافِعِینَ) نیز دلالت دارد بر اینکه شفاعتى خواهد بود، هم چنان که جمله: (کانَتْ مِنَ الْغابِرِینَ، از باقى ماندگان بود)، دلالت دارد بر اینکه کسانى در عذاب باقى ماندند، و جمله (وَ کانَ مِنَ الْکافِرِینَ) و جمله (فَکانَ مِنَ الْغاوِینَ)، و جمله (لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ)، و امثال اینها دلالت بر این معنا دارد، و گر نه تعبیر به صیغه جمع که میدانیم معنایى زائد بر معناى مفرد دارد، لغو مىبود، پس جمله (فَما تَنْفَعُهُمْ شَفاعَةُ الشَّافِعِینَ، از آیاتى است که شفاعت را اثبات مىکند، نه نفى.
و اما آیاتى که شفاعت را مقید باذن و ارتضاء خدا مىکند، مانند جمله (الا باذنه)، و جمله (إِلَّا مِنْ بَعْدِ إِذْنِهِ)، دلالتش بر اینکه چنین چیزى واقع میشود، قابل انکار نیست، چون عارف باسلوبهاى کلام میداند، که مصدر وقتى اضافه شد، دلالت بر وقوع مىکند، و همچنین اینکه گفتهاند: جمله (الا باذنه) و جمله (إِلَّا لِمَنِ ارْتَضى) بیک معنا است، و هر دو بمعناى (مگر آنکه خدا بخواهد است)، اشتباه است، و نباید بان اعتناء کرد.
علاوه بر اینکه استثناءهایى که در مورد شفاعت شده، بیک عبارت نیست، بلکه بوجوه مختلفى تعبیر شده، یکى فرموده: (الا باذنه)، و یک جا (الا من بعد اذنه) یک جا، (الا لمن ارتضى)، یک جا (إِلَّا مَنْ شَهِدَ بِالْحَقِّ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ)، و امثال اینها، و گیرم که اذن و ارتضاء بیک معنا باشد، و آن یک معنا عبارت باشد از مشیت (خواست خدا)، آیا این حرف را در آیه: (إِلَّا مَنْ شَهِدَ بِالْحَقِّ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ) نیز میتوان زد؟ و آیا میتوان گفت: (مگر کسى که بحق شهادت دهد و با علم باشد)، بمعناى (مگر باذن خداست)؟! و وقتى چنین چیزى را ممکن نباشد بگوئیم، پس آیا مراد باین جمله صرف سهلانگارى در بیان است؟ آنهم از خداى تعالى؟ با اینکه چنین نسبتى را بمردم کوچه و محله نمیتوان داد، آیا میتوان بقرآن کریم و کلام بلیغ خدا نسبت داد؟ قرآنى که بلیغتر از آن در همه عالم کلامى نیست.!
پس حق اینست که آیات قرآنى شفاعت را اثبات مىکند، چیزى که هست همانطور که گفتیم بطور اجمال اثبات مىکند، نه مطلق، و اما سنت دلالت آن نیز مانند دلالت قرآن است، که انشاء اللَّه روایاتش را خواهید دید.
اشکال ششم [قرآن کریم دلالت صریح بر رفع عقاب بوسیله شفاعت ندارد]
اینک آیات قرآن کریم دلالت صریح ندارد بر اینکه شفاعت، عقابى را که روز قیامت و بعد از ثبوت جرم بر مجرمین ثابت شده برمیدارد، بلکه تنها این مقدار را ثابت مىکند، که انبیاء جنبه شفاعت و واسطگى را دارند، و مراد بواسطگى انبیاء، این است که این حضرات بدان جهت که پیغمبرند، بین مردم و بین پروردگارشان واسطه میشوند، احکام الهى را بوسیله وحى مىگیرند، و در مردم تبلیغ مىکنند، و مردم را بسوى پروردگارشان هدایت مىکنند، و این مقدار دخالت که انبیاء در سرنوشت مردم دارند، مانند بذرى است که بتدریج سبز شود، و نمو نماید، و منشا قضا و قدرها، و اوصاف و احوالى بشود، پس انبیاء ع شفیعان مؤمنیناند، چون در رشد و نمو و هدایت و برخوردارى آنان از سعادت دنیا و آخرت دخالت دارند، این است معناى شفاعت.
جواب این اشکال این است که ما نیز در معناى از شفاعت که شما بیان کردید حرفى نداریم، لکن این یکى از مصادیق شفاعت است، نه اینکه معنایش منحصر بدان باشد، که در سابق بیان معانى شفاعت گذشت، دلیل بر اینکه معناى شفاعت منحصر در آن نیست، علاوه بر بیان گذشته، یکى آیه (إِنَّ اللَّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ، وَ یَغْفِرُ ما دُونَ ذلِکَ لِمَنْ یَشاءُ)[65] است، که ترجمهاش گذشت، و در بیانش گفتیم: این آیه در غیر مورد ایمان و توبه است، در حالى که اشکال کننده با بیان خود شفاعت را منحصر در دخالت انبیاء از مسیر دعوت بایمان و توبه کرد، و آیه نامبرده این انحصار را قبول ندارد، مىفرماید: مغفرت از غیر مسیر ایمان و توبه نیز هست.
اشکال هفتم [آیات مربوط به شفاعت از متشابهاتاند و باید مسکوت گذاشته شوند]
اینکه اگر راه سعادت بشرى را با راهنمایى عقل قدم بقدم طى کنیم، هرگز بچیزى بنام شفاعت و دخالت آن در سعادت بشر برنمیخوریم، و آیات قرآنى اگر بطور صریح آن را اثبات مىکرد، چارهاى نداشتیم جز اینکه آن را بر خلاف داورى عقل خود، و بعنوان تعبد بپذیریم، اما خوشبختانه آیات قرآنى مربوط بشفاعت، صریح در اثبات آن نیستند، یکى بکلى آن را نفى مىکند، و جایى دیگر اثبات مینماید، یک جا مقید مىآورد، جایى دیگر مطلق ذکر مىکند، و چون چنین است، پس هم بمقتضاى دلالت عقل خودمان، و هم بمقتضاى ادب دینى، جا دارد آیات نامبرده را که از متشابهات قرآن است، مسکوت گذاشته، علم آنها را بخداى تعالى ارجاع دهیم، و بگوئیم ما در این باره چیزى نمىفهمیم.
جواب این اشکال هم این است که آیات متشابه وقتى ارجاع داده شد بآیات محکم، خودش نیز محکم میشود، و این ارجاع چیزى نیست که از ما بر نیاید، و نتوانیم از محکمات قرآن توضیح آن را بخواهیم، هم چنان که در تفسیر آیهاى که آیات قرآن را بدو دسته محکم و متشابه تقسیم مىکند، یعنى آیه هفتم از سوره آل عمران، بحث مفصل این حقیقت خواهد آمد انشاء اللَّه تعالى.[66]
والســـــــــلام
[4] تفسیر نمونه، ج1، ص: 223
[5] سوره مبارکه البقره آیه 48
[6] بقره ، 123
[7] بقره ،254
[8] انعام ، 94
[9] یونس ،18
[10] َشعراء ، 100
[11] روم ،13
[12] یس ،23
[13] مدثر، 48
[14] سوره مبارکه سجده آیه 4
[15] سوره مبارکه البقره آیه 255
[16] سوره مبارکه انبیاء آیه 28
[17] تفسیر نمونه ج 1 ص 228
[18] تفسیر نمونه ، ج 1،ص 221-223
[19] سوره انفطار آیه 19
[20] سوره بقره آیه 166
[21] سوره انعام آیه 94
[22] سوره یونس آیه 30
[23] سوره بقره آیه 48
[24] سوره بقره آیه 254
[25] سوره دخان آیه 41
[26] سوره مؤمن آیه 33
[27] سوره صافات آیه 26
[28] سوره یونس آیه 18
[29] سوره مؤمن آیه 18
[30] سوره شعراء آیه 101
[31] سوره سجده آیه 4
[32] سوره انعام آیه 51
[33] سوره زمر آیه 44
[34] سوره بقره آیه 255
[35] سوره یونس آیه 3
[36] سوره انبیاء آیه 28
[37] زخرف آیه 86
[38] سوره مریم آیه 87
[39] سوره طه آیه 110
[40] سوره سبا آیه 23
[41] سوره نجم آیه 26
[42] سوره نمل آیه 65
[43] سوره انعام آیه 59
[44] سوره جن آیه 27
[45] سوره هود آیات 106- 108
[46] سوره هود آیه 107
[47] ترجمه المیزان ،موسوی همدانی، سید محمد باقر،ج 1، ص :232- 238
[48] سوره حجر آیه 43
[49] سوره انعام آیه 153
[50] سوره فاطر آیه 43
[51] سوره الرحمن آیه 29
[52] سوره رعد آیه 39
[53] سوره مائده آیه 64
[54] سوره نساء آیه 48
[55] سوره نساء آیه 31
[56] سوره اعراف آیه 99
[57] سوره مطففین آیه 14
[58] سوره روم آیه 10
[59] سوره بقره آیه 255
[60] سوره مدثر آیه 48
[61] سوره یونس آیه 3
[62] سوره انبیاء آیه 28
[63] سوره اعلى آیه 7
[64] سوره هود آیه 107
[65] سوره نساء آیه 48
[66] ترجمه تفسیر المیزان، ج 1،ص 246- 255، همان